منُ زندگی کوفتیم

  من هم ایمان دارم؛ نماز نمیخوانم، ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد؛
دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم؛ زیارت عاشورا نمیخوانم، ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند؛
نه من روزه نمیگیرم، ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم؛
مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود؛ خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد؛
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او...  
 
شنیدم دختر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود. زیارت عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود... خیلی دختر با خداییست. لحظه ای دلم گرفت؛ در دل فریاد زدم باور کنید؛ خدای من و خدای دخترهمسایه یکیست؛ فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم؛
 
 
خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ | سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:,ساعت | 8:15 نویسنده | مرمـر |